طاقت از دست رفتهی درخت
*ایستاده در غبار
درخت، همه عمرش را میایستد. از لحظهای که از خاک سربرمیآورد و شروع میکند به رشد کردن و بالندگی و تناور شدن، ایستاده است؛ و حتی وقتی که میمیرد. آن موقعی هم که با تبر به جانش میافتیم، در آن لحظههای آخر، هم ایستاده است. یک ویژگی ذاتی و منحصربه فرد که میتواند برای خیلی از ماها الگو باشد. در روزگاری که ایستادن و البته «درست ایستادن»، انگار هزینههای زیادی به همراه دارد و دیگر نمیصرفد!
*درخت گلابی
فرقی نمیکند؛ چه سپیدار و صنوبر باشد، چه درخت گلابی و آلبالو و چه سرو و چه هر اسم دیگر. آنچه که مهم است، درخت بودن است و از آن مهمتر، رفتاری که ما با آن داریم. یعنی واقعا فرقی نمیکند که زیر درخت گلابی عاشق بشوی یا مثل «نیوتون» زیر درخت سیب بنشینی و با مرحمت یک سیب، تبدیل بشوی به کاشف یک قانون مهم. حتی اینکه اسطورهسازی و نمادگرایی هم بکنی و مثلا «سرو» را نشانه یک مفهوم و معنای خاصی قرار بدهی -که تازه حتی سعی هم نکنی به اندازه یک وجب به آن نزدیک بشوی- تغییری در اصل ماجرا ایجاد نمیکند چون درخت، همیشه درخت است و ما هستیم که تغییر میکنیم.
*ناگهان درخت
شمال کشور را نمیتوان بدون درخت تصور کرد. مازندران و ساری را هم. درخت در ساری به هویت ما، به نیاز ما، به فرهنگ ما و به خیلی چیزهای دیگر ما الصاق شده است. اصلا با ما و همراه ما به دنیا میآید انگار.
در شهرسازی مازندران و ساری، حتی اگر توجهی به وجه «درخت بودن» نشود هم، حضور دارد. همینجوری بیمقدمه و بدون نیاز به پیشفرض و توجیه، میروید و میبالد و پیش میرود. حضورش، نه تنها بار اضافهای ایجاد نمیکند که به ما اضافه هم میکند. زیبایی و طراوت را و حیات را و استواری را و چوب را (متاسفانه)! چوب، فرع درخت است که تبدیل به اصل شده است. درخت، ناگهان چوب میشود. غارت میشود. هلاک میشود و تبدیل میشود به کابینتها و کاغذها و... فرعیاتی که امروز آنقدر مهم و اصل شدهاند که خودشان دارند خودشان را زیر سوال میبرند.
*درخت معجزه
مازندران و ساری به پشتوانه درخت پیش میروند. به پشتوانه درخت، داعیه توسعه کشاورزی و گردشگری داریم. به پشتوانه درخت همینجا بغل دستمان شغل ایجاد کردهایم (هرچند اندک) و به پشتوانه درخت، وقتی حالمان خوب نیست، زور میزنیم که خوب بشویم. یک حال عجیبی دارد این تناقض داشتن درخت و از دست دادنش... .
*سیاستی که درخت شد یا برعکس
مازندران را در آیینه درخت اگر ببینیم؛ و طبعا ساری را که نگین مازندران است، دیگر نیازی نیست که خودمان را مثل برخی به آب و آتش بزنیم و به دنبال علت و چرایی بهطور کامل مازندران نشدن باشیم.
گفتم که درخت چه ویژگیهایی دارد و چه و چه و چه. و اشاره کردم (تا حدی) که رفتار ما با آن چگونه است و چگونه میتوانست باشد و... .
تبدیل فرصت به تهدید یا تبدیل تهدید به فرصت. این را در نحوه مواجهه ما با پدیدهها و سرمایههای انسانی در ساری و مازندران به وفور دیدهایم. دیدهایم که ما و گاه خود افراد، چگونه از وضعیت ثبات به موضع افول رسیدهاند و برعکس. دیدهایم که مدیران جوان و مستعد و باانگیزه را چطور دلزده کردهایم و به سکون و گاه هجرت ترغیب کردهایم و چطور شرایطی را فراهم کردهایم که او، دچار خودزنی و خودتخریبی شود. از درخت تبر میسازیم و با تبر به تن درخت میکوبیم. این را دیگر باید کجای دلمان بگذاریم؟
*پایان خوش یا پایان باز؟ مساله این است
این متن را میتوانم با تمرکز بر نقش شهرداری ساری یا هر شهرداری دیگری بر ترویج فرهنگ درختکاری و توسعه فضای سبز شهری و غیره و غیره به پایان ببرم. میتوانم به نقش کمرنگ نهادهای مرتبط و ادارات مسئول درباره ترویج موارد فرهنگی از جمله توجه به محیطزیست و مساله و ماجرای درخت و اینکه چرا تا پای مسائل اینچنینی و چنین روزهای مهمی به وسط میآید، همهشان به همین که چندتا عکس از کاشتن نهال در سایت ادارهشان بگذارند و چندتا جمله در باب اهمیت درخت به زبان بیاورند، بسنده میکنند، بپردازم. میتوانم گیر بدهم به اینکه مجمع نمایندگان مازندران نه واقعا به دریای خزر اهمیت میدهد و نه به جنگلها و درختان و مراتع و نه به منطقه ویژه آزاد اقتصادی مازندران. حتی میتوانم شعاع دایره انتقادم را گستردهتر کنم و به موارد دیگری اشاره کنم که ته ته همهشان به درخت هم مربوط است...، اما ترجیح میدهم به احترام درخت و به احترام عاشقان طبیعت و به احترام این روز سبز، مثل «ترنس مالیک» رفتار کنم و شما را به «درخت زندگی» ارجاع بدهم. در این روزهای آخر سالی و در پایان این نوشته که قرار بود جور دیگری باشد اما جور دیگری شد یا نشد. روز درختهایتان هم مبارک و تنتان و تنشان همیشه استوار و سبز.
لینک اصل خبر در سایت شهرداری ساری
نظرات