جایخالی ساختمان پلاسکو را چگونه باید پر کنیم
بنانیوز-سیدمحمد بهشتی"عضو شورای عالی میراث فرهنگی و گردشگری": مصرّانه برآنم که اگر قرار باشد چیزی جای پلاسکو ساخته شود، باید بتواند این شخصیت و این کیفیت از جایی بودن را به نمایش بگذارد؛ «جایی» که ایرانیان را به صفت ایثار معرفی کند و نه سودازدگی. شهر ما پر است از مکانهایی که ما با تقلیل دادنشان به «ناکجا» آنها را به کالایی قابل فروش تبدیل کردهایم. وقتش رسیده که به آن میوهفروش خیابان سیتیر اقتدا کنیم و بفهمیم که این گوهرشناسی و فهم ما است که به امور اطرافمان بها میدهد و آنها را تبدیل به امری غیرقابل معاوضه میکند.
آن سالهایی که در بنیاد سینمایی فارابی مشغول بودم، معمولا برای خرید به میوهفروشیای در خیابان سیتیر مراجعه میکردم. میوهفروشیای که بیشتر به جواهرفروشی میمانست؛ انگار به جای سیب و انار و پرتقال، یاقوت و زمرد و عقیق میفروخت. میوههایش چنان با ذوق روی هم چیده شده بود که توجه هر رهگذری را جلب میکرد. اما بیشتر از خود میوهها، این سکنات میوهفروش بود که مغازه و کاسبی او را خاص کرده بود؛ باوقار بود و خوشبیان. میوههایش را عزت میگذاشت و با چشم نوازششان میکرد. پیدا بود که کالایش را حراج نکرده؛ نه خبری از پلاکاردهای قیمت بود و نه حتی ادعای ارزانفروشی برای ترغیب خریدار. مشتری که وارد میشد، میوهفروش اول سراپایش را برانداز میکرد و بعد پاسخ میداد. حتی بسیار پیش میآمد که با جوابی سرسری وی را از خرید منصرف کند. بیشتر از اینکه خریدار، میوه او را بپسندد او باید خریدار را میپسندید و قبل از اینکه میوه را در ترازوی پیشخوانش بگذارد، مشتری را سبک و سنگین میکرد. مسلما میوههای او با بسیاری میوههای دیگر، به لحاظ شکل و ابعاد و خواص، تفاوتی نمیکرد، ولی این او بود که به میوههایش «شخصیت» داده بود و دغدغهاش این بود که مشتری بفهمد از چه «کسی» دارد چه «چیزی» میخرد! مشتریهایش هم کمکم یاد گرفته بودند که باید شخصیت میوهها را به جا بیاورند و مثلا نگویند «یک کیلو سیب بدهید» آنان «هر میوهای» نمیخواستند، بلکه قصد خرید «آن میوهها» را داشتند.
احتمالا هریک از ما به نحوی در زندگی به چنین افرادی برخوردهایم؛ کسانیکه هنرمندانه قادرند شغلشان، محل زندگیشان و خلاصه هر چیزی که با آن سروکار دارند را تبدیل به موضوعی ویژه کنند. در واقع آنان هر امر به ظاهر «ناچیز» را «چیزی» میکنند؛ یعنی به آن چنان «تشخصی» میبخشند که مخاطب و متقاضیان «اهل تشخیص» پیدا کند. یک سدهای هست که برخورد اهالی و مدیران شهر پاریس با این شهر چنین است. آنان با معابر و پلاکهای شهری قدیمی و جدید، همچون جایی صاحب شخصیت برخورد میکنند. سرگذشت و قصهها و زیباییهای پاریس، به تنهایی برای تشخص یافتنش در جهان کافی نبود، بیشتر این مدیران و اهالی آنجا بودند که این امتیازات را به جا آورده و آن را چنان صیقل دادند که حالا مردم دنیا پذیرفتهاند که پاریس از آب و گل دیگری سرشته شده است. درحالی که به زعم من بسیارند شهرهایی که همسنگ پاریس زیبا و تاریخیاند، فرقش این است که به دست جواهرفروشان نیفتادهاند.
واقعیت این است که پاریس هم از همان سنگ و سیمانی ساخته شده که شهری چون تهران. حتی مثل تهران ادواری از گسترش بیرویه و ساختوسازهای بیکیفیت و سودازده را پشت سرگذاشته، جایجایش تخریب و نوسازی شده و بسیاری از بناهای ارزشمندش را از دست داده است. لیکن مدیران و برنامهریزان و اهالیاش مدتهاست سرعقل آمدهاند و تلاش کردهاند از «جایی» بودنش حفاظت کرده و از آن پردهبرداری کنند تا به چشم آید. اکنون پاریس نه فقط نزد فرانسویان که نزد مردم دنیا، جایگاهی دارد که هر نوع رفتار و کلامی را برنمیتابد؛ چه برسد به تخریب و نوسازی. پاریسی که اجازه نداریم «تو» خطابش کنیم و باید حتما «شما» بگوییم.
این درست عکس رفتاری است که ما با شهرهایمان پیشگرفتهایم. ما حتی با نشانههای شهریمان همچون مکانهایی بینام و نشان برخورد میکنیم؛ ساختمان پلاسکو از آنجا که از نخستین بناهای بلند تهران بود و چند دهه با خاطرات اهل شهر پیوند خورده بود، واجد شخصیت شده بود. از همینرو برای نشانی دادن نیازی به کدپستی و پلاک نبود و اگر میگفتیم «ایران، تهران، ساختمان پلاسکو» جای پرسشی باقی نمیماند. هرچند این شخصیت ساخته و پرداخته مردم آنهم در دوران خوشاحوالی مدنی بود، در این چند دهه بحرانزده نیز با وجود همه جفاهایی که مالکین و مدیران شهری در حقش کرده بودند، تشخصش را کمابیش حفظ کرده بود. شاهدش نیز عظمت یافتن سانحه آتشسوزی بود؛ شاید اگر این اتفاق برای مکان دیگری میافتاد، چنین پژواکی نمییافت.
به زعم بنده ساختمان پلاسکو از لحظه این رویداد، حتی شخصیتی ممتازتر از قبل یافته است؛ اگر تا دیروز ساختمان پلاسکو «یکی از بلندترین بناهای تهران» بود، زین پس، «بلندمرتبهترین ساختمان تهران» است، نه به اعتبار تعداد طبقات و ارتفاع از سطح زمین، بلکه به دلیل عزم بلند آتشنشانان شجاعی که پیش چشم مردم به داخل آتش رفتند و بیرون نیامدند. با اینکه دیگر اثری از آن باقی نیست ولی در ذهن مردم هنوز سوختنش به پایاننرسیده؛ جسم پلاسکو با بولدوزر «جمع شد» ولی «شخصیت» آن به سادگی قابل جمع کردن و به فراموشیسپردن نیست و اصلا این ادبیات را برنمیتابد!
چطور میشود جایی را که هزاران چشم امیدبسته به پیدا شدن عزیزی به آن دوخته شده بود از خاطر محو کرد. مصرّانه برآنم که اگر قرار باشد چیزی جای پلاسکو ساخته شود، باید بتواند این شخصیت و این کیفیت از جایی بودن را به نمایش بگذارد؛ «جایی» که ایرانیان را به صفت ایثار معرفی کند و نه سودازدگی. شهر ما پر است از مکانهایی که ما با تقلیل دادنشان به «ناکجا» آنها را به کالایی قابل فروش تبدیل کردهایم. وقتش رسیده که به آن میوهفروش خیابان سیتیر اقتدا کنیم و بفهمیم که این گوهرشناسی و فهم ما است که به امور اطرافمان بها میدهد و آنها را تبدیل به امری غیرقابل معاوضه میکند. واقعا به چه قیمتی میشود آسمان و زمین «جایی» را فروخت و در ازای این جواهرات، چه چیز بهتری میتوان خرید!
پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی
نظرات